(این نوشته متن یک سخنرانی است اگر کاستیهایی در نگارش آن دیده میشود خواهید بخشید)
ای نارسینه
شاهنامهای در جغرافیای یک گویش
نقدی بر کتاب «ای نارسینه» سرودهی محمّدعلی ابراهیمی انارکی
«محمّد مستقیمی(راهی)»
از آنجا که اینجانب با دوستان و شاعران بسیاری در سراسر کشور آشنا هستم که در شعر به گویش محلّی دستی دارند و قلم میزنند بهجرأت میتوانم ادّعا کنم که هیچ کدام برخوردشان با این نوع شعر رسالتی در پی ندارد و معمولاً تفنّنی بیش نیست و من همیشه از این برخورد آزرده بودم تا این که با کتاب «ای نارسینه» سرودهی شاعر توانا و دلسوختهی کویر، «کویر انارکی» روبرو شدم و آنچه را که در این مقوله آرزو داشتم در آن دیدم و بر آن شدم که با معرّفی آن به دیگر دوستان شاعر یک سرمشق خوب را بشناسانم، باشد که با ظهور چنین آثاری در ادبیات گویشهای دیگر زبان فارسی، از دغدغه و نگرانی دلسوختگان بکاهم.
کتاب «ای نارسینه» از آنجا که با آگاهی و شناخت کامل سروده شده در رسالت زنده نگاه داشتن گویش موفّق است و به جهت این که دقیقاً مانند فردوسی عمل کردهاست یقیناً مانند شاهنامه توفیقش قطعی است. انتخاب موضوع با همان دقّت و گزینش قالب نیز آگاهانه است و همین شباهتها مرا بر آن داشت که کتاب «ای نارسینه» را «شاهنامهای در جغرافیای یک گویش» بنامم و امّا ویژگیهای این اثر:
1- رسالت شاعر: حفظ یکی از گویشهای مرکزی ایران است که در حال نابودی است، همراه با حراست از آداب و سنن و فرهنگ مردم. تاریخ محلّی، جغرافیای سیاسی اجتماعی و طبیعی، این دورن مایه همان قدر متناسب است که انتخاب حماسه و اسطوره در شاهنامه و او به نحو احسن از عهدهی این رسالت برآمده است.
2- انتخاب قالی مناسب: قالب، مثنوی است با وزنی کوتاه متناسب با محتوا، با آهنگی دلنشین و هماهنگ با گویش که به نظر میرسد از زبان عامّه اقتباس شده است و شاید گرفته شده از مثلهای رایج در زبان همراه با یک ابتکار در قالب، ترجیعبندی با فرم مثنوی، هجده بند با بندبرگردان:
صَیْ بار اگر گُ پام ایلخشَ وَخْتی مِنیَ خُیُشْ مِبَخْشَ
کتاب، ساختاری نقالی دارد اگرچه نقالی نمیشود، بلکه منولوگی است از زبان یک پیرزن که حدیث نفس است، هر بند با فضایی و موضوعی متفاوت آغاز میشود و بنا به ضرورت از همه چیز سخن میگوید و در نهایت به راز ونیاز و مناجات در همان فضا ختم شده و با بیت برگردان زیبایش به پایان میرسد. این قالب با مطالعه و دقّت کافی انتخاب شده که در رسیدن به اهداف چند بعدی، شاعر را حمایت کرده است.
3- ساختار و درونمایه: همان طور که اشاره شد، کتاب ظاهراً ساختار روایی ندارد ولی به نوعی روایت است به سبک نقّالی، حدیث نفس که به مناجات میانجامد و بهانهای مناسب برای بیان اهداف، هجده بند یا هجده فصل با عناوین مختلغ و اهداف گونهگون:
1-3- ویری خیدا(یاد خدا): جغرافیای محلّی، دایرهالمعارف محلّی، کوهها، تپهها، مزارع، چشمهها و هر آنچه که نامی دارد و این شروع زیبایی است.
2-3-
ای سیرُکی خاشی تِنْدیرُسّی داع کِر گُ مو از زیمی وِرُسّی
بی مِنّت و مُزُّ و تاوُ پیچی هِر جور تِشی پَخُ تِپیچی
احیای سنّت سیرُکپزی، سمنو و گندمبرشته با تمام جزئیّات و بهانهای بسیار زیبا در یکی از گریزها برای بیان ویژگیهای یک کدبانو:
خُب اُسْمِ اَبی هیمِچّی سازُ غیر از اَتَشُش گُ چون نییازُ
یَک اِنْجو شِوا جَوونُ خُش دَس تا دِر پایی مو هَنیگَ دِربَس...(ص36)
3-3- نوروز: باز احیای یک آیین با تمام ویژگیهایش و تمام آدابی که میرود فراموش شود.
4-3- بُز کاسه (بز شیرده): آموزههای کامل پرواربندی و گلهداری از شیر دوشیدن تا آخرین مرحلهی تهیّهی همهی فرآوردههای لبنی با تکیه بر خودکفایی، همراه با تأسّف بر نابودی دام که همه جا جلوهگر است:
تا هُ شیرُ ماسّی پاستوریزه هیشکی اَبی رَدّی بُز ناویزَ
5-3- یُرتُم (خانهام): بهانهای برای بیان ساختار معماری در محل با تمام اصطلاحات، مصالح ساختمانی و ویژگیهایی که اغلب ویژهی جغرافیای محل است:
سُرُّم اِواجِن گُ وِرْگی بِرْخَس اُو وَخْتی اَزُشْ نَسُرَّ دِرْخُس...(ص 51)
6-3- کَرْک و چیری (مرغ و جوجه): این فصل اختصاص داردبه مسایل خانه، تدارکات غذای زمستان، دارم و دوا، آجیل و تنقّلات و بهانهای برای گریز به راه و رسم مرغداری و جوجهکشی و بعدی دیگر در خودکفایی (ص 54).
7-3- نو بِرارْت (نان درآوردن): فصلی که اختصاص دارد به سختیهای زندگی در این منطقهی کویری، با معرّفی معدنکاری که سمبل استقامت این قوم است و شاید سختترین تلاش برای زنده ماندن و استفاده از تمام امکانات با گریزی زیبا در طرز تهیّهی ربّ ریواس که چاشنی بسیار خوش طعمی است خاصّ انارک:
امسال بیهار خُی مونِنْدَ شیْطو وِ عَقَبْ سِرُمْ نَخِنْدَ... (ص61)
8-3- قهر و مهر: شبنشینیها و بهانهای برای آموزشهای اخلاقی همراه با تمثیلهای زیبا برای مهر و قهر:
مار از تو هیلُک بِ مهر بِرکیش خُی قهر نَ چون تِکیشَ خُی نیش... (ص65)
9-3- آسمویی کیویر (آسمان کویر): جغرافیای انارک، آسمان کویر و گلگشت شبانه تا جاهای مانده یا نابود شدهی برج و بارو، رباط، حمام عربها، آسیاب بادی و چرخ عصّاری با تأسّف بر نابودیها و وصیّت بر حفظ باقی ماندهها.
10-3- اشترداری: شتر داری همراه با اصطلاحات و لوازم، چون مایهی رونق گذشتهی انارک بوده است و بهانهای برای گریز به معدن نخلک و کورهی سرب و غارت و نابودی جنگلهای تاغ:
تایی گْ زیمی را سایَوون بی هِر چی بی وییاوو را جووون بی... (ص 76)
11-3- گل و گیاه: فرهنگ گل و گیاه در کوه و بیابان با تمام گونگونی و گستردگی، وحش و طیر و شکار و باز هم تأسّف بر نابودی آنها:
حیف از مِشُ از چَپُشْ گُ وِرْکَفْتْ حیف از بُزی بَلَّ گُشْ گُ وِرْکَفْتْ... (ص79)
12-3- باغ و بندم: اصطلاحات کشت و کار و باغداری همراه با تأسّف بر نابودی آن در یک فضای احساسی بسیار قوی که این تأسّف گزندهترین است.
13-3- فاطمی حاج حسن: داستان فاطمهی حاج حسن با روایت شکستهبندی که همه بهانهای برای بیان سال وبایی است(1310 ه.ق) بسیار شیرین و دلچسب.
15-3- حملهی نایب حسین: داستان راهزنیهای بلوچ و کاشی، شکلگیری دار و دستهی نایب حسین کاشی، حمله به انارک و مقاومت دلیرانهی مردم و پروزی آنها همراه با تمام اصطلاحات برج و بارو و قلعهبندی و نامگذاری تاریخ به نام «سال کاشی»(1327-1328):
شَلاّ وَنَگِرْتَ سالی کاشی سالی بِ دی تَهْلیُ نَخاشی
16-3- حاج لطفی: مقدمهای در بچهداری و تربیت کودک و گریز تمثیلگونه به داستان «حاج لطفی» در فضایی عرفانی و زیبا، بهانهای برای بیان آبانبار سازی که حیاتیترین کار خیر در کویر است.
17-3- عمری گُ اِویْرَ (عمری که میگذرد):فصلی در آموزههای اخلاقی و اجتماعی همراه با کنایات بسیار زیبا و خاص گویش، نه ترجمهی دست و پا شکستهی کنایات زبان معیار.
18-3- ای کَسِّرُ مَسِّری ویلایت(ای بزرگتر و کوچکتر ولایت): داستان سیل سیاه (بهار 1332) که ویرانی بسیار درپی داشت و بیان زیبای احیای مزارع و قنوات که مظهر حیات در کویرند:
سِنگاشْنی ویجَ ویجَ بیغِلْ کَ سیلَشْنی قیدِم قیدِم خیجِل کَ... (ص 121)
و در نهایت تاریخ نگارش کتاب با بیان پایان کناجاتگونه و پر تأثیر:
هَفتایْ پس از هیزارُ سیصِی هَفْ سال وِریشْ نِ آخری دِی
خینی جیگِرُم چِقَدْر خارتَ تا یادی نارُسینَمْ وِرارْتَ... (ص 123)
این مجموعه چنان کامل است که به جرأت میتوان گفت واژهای از قلم نیفتاده است و اگر افتاده انگشتشمار است. باید اقرار کنیم که بهتر از این نمیتوان گویشی را زنده و جاودانه کرد.
4- بار هنری اثر: با این که شعر روایی معمولاً دچار شعارزدگی شده به دامان نظمگویی میافتد، این اثر از این عیب مبرّاست. پر از تصویر است و از آن جا که بیانی حماسی و فولکلوریک دارد آکنده است از کنایات، نه کنایات ترجمه شده از زبان معیار بلکه کنایات رایج در گویش که دقیقاً در راستای زسالت اثر است:
تَخْتَمْ وِنَنِنْ گُ بیحیواسی وِسْکُمْ گُ خُرِنْدَ و چیلاسی
از کولی جَوونُ گُرْدَیی پیر تا تیغُتْ اِوُنْشَ بار وِرگیر
وِرگیر تا دِر تِنُتْ تیوونُ وِرگیر تا اُو وِ جوت ریوونُ
وِرگیر تا واری بَسَّ داری تا حاصلی دَسَّ دَسَّ داری
وِرگیر گُ وَختی وِرگیرِفْتُ تا کُندَ زُنوتْ قُرصُ سِفْتُ
هِر صاحبی وَلْگَ و نیویشتَ یَک رو اِواجِنْ گُ کینْ نیگیشتَ
افسوس که مجال نیست و گر نه آنقدر هست که خواننده را شگفتزده میکند.
5- زبان اثر: قالب آنچنان آگاهانه انتخاب شده که به شاعر امکان داده است از بیشتر واژگان اصیل گویش استفاده کند، کنایات و اصطلاحات را به کار گیرد تا حرکتی در جاودانه کردن آنها داشته باشد. با آن که معمولاً محدودیّتهای وزن و ردیف و قافیه در شعر گویشهای محلّی شاعر را وادار میکند از ساختار گویش عدول کند امّا در این اثر حتّی به یک مورد از این دست برنمیخوریم.
6- محتوای اثر: اثر در یک فضای احساسی مناسب با رسالت اثر یعنی افسوس بر ارزشها و اعتبارات گذشته که از دست رفته یا میرود. مجموعهای است از آداب، سنن، اطّلاعات تاریخی، حماسهآفرینیها، قهرمانیها و جغرافیای سیاسی و طبیعی که هر از گاهی این همه اطّلاعات در مجموعهای کوچک در قالبی هنری خواننده را به شگفتی وامیدارد.
7- ارزش اثر: اثر در حفظ ارزشهای یک جامعه به ویژه زنده کردن یک گویش کاملاً موفّق است به طوری که میتوان ادّعا کردکه دائرهالمعاف کوچکی است با اطّلاعات ارزشمند به اضافهی فرهنگ لغت به انضمام فرهنگ اعلام که این تعلیقات اثر را کامل کرده است.
8- به طور کلّی میتوان گفت این کتاب ارزشمند شاهنامهای است در مقیاس کوچکتر (نه در محدوهی زبان بلکه در محدودهی گویش) در یک جغرافیای بسیار کوچکتر ولی با همان هدف و مطمئناً با همان تأثیر که علاوه بر زنده نگاه داشتن یکی از گویشهای ارزشمند ناحیهی مرکزی ایران، یک کتاب مرجع است برای محقّقان زبانشناسی و گویششناسی در آینده.
با آرزوی طول عمر و توفیق هر چه بیشتر در این راه برای نویسندهی آن
محمّد مستقیمی(راهی)
به نقل از کتاب انارک که مجموعهای از مقالات و سخنرانیهای همایش گویشهای محْبی و مردم شناسی است که در شهریور ماه 1385 در انارک برگزار شد
نامهای به یک دوست
سلام دوست خوب من!
کاش سپید را جدی میگرفتی غزل سرایی را بگذار برای هر وقت یبس شدی و خواستی شعری بسرونی . تو که به این خوبی سپید کار میکنی که هر وقت من بخواهم نمونه ای از یک کار خوب برای بچهها بخوانم یکی لز کارهای تو را میخوانم چرا عمرت را تلف میکنی که چند سال دیگر حسرتی را که امروز مرا میآزارد با خود بکشی شعر کلاسیک شعر امروز و فردای ما نیست ما در اصفهان خیلی از قافله عقبیم دارم کم کم دیگر به التماس میافتم و دست به دامان دوستانی که واقعاَ شاعرند میشوم بابا گول این کنگرهها و این جوایز صد تا یک غاز را نخورید عزیزان من این شهرتهای کاذب و پوچ که تا چند داور نیرز دست به کار میشوند فریاد وامصیبتایمان به آسمان میرود که حق ما را پایمال کردند ما که عمری با حذف دیگران و با کارتون کارتون دستمال یزدی خریدن به زور باند و باندبازی خودمان را از اهل بیت کردهایم و شهرت کاذبمان با یک وتو به خیال پوشالی خودمان نابود میشود چرا نمیخواهیم به خود بیاییم و ذوق خدادادیمان را صرف یک مشت نشخوار حرفهای گذشتگان و زیر و رو کردن مضامین پوسیده و دستمالی شده کنیم و دلمان خوش باشد که با چند واژهی امروزی غزل نو و غزل پست مدرن و نمی دانم چی سروندهایم . عزیز من بیا و خودت را از این قزعبلات رها کن من به تو بسیار امیدوارم و چقدر تأسف میخورم وقتی میبینم چه استعدادهایی برای هیچ و پوچ تنها برای یک یا چند سکه پول سیاه یا نشان داده شدن از سیمایی که جز ننگ چیزی به همراه ندارد یا عناوینی که برای کسب آن بعضیها را به چه کارهایی وا نمیدارد عزیز من دلم خون است نمی دانم چه میگویم برادران و خواهران تو در شهری که سراسر استعداد ادبی است چه بیهوده میکوشند به آن کسی برسند که خیال میکنند قلهای را فتح کرده است به خدا اگر حمایت این کارگزار و آن مهره را که با هزاران پستی و خودفروشی و آدم فروشیهای پیاپی و خیانت به کسانی که الفبای همین قافیهبندی را از آنان آموخته به خیال خود کسب کرده از دست بدهد یا تقی به توقی بخورد و تکیهگاههای پوشالی او از میدان به در شوند میبینیم به چه ذلتی میافتد و به هر خس و خاشاکی چنگ مییازد و هزاران تهمت ناروا و باروا به این و آن میزند و نعره سرمی دهد که ایهاالناس نمیدانید چه شده است و فاجعه فاجعه به مقدسات توهین شده و آمریکا حق مسلم یک چهرهی ماندگار و قلهی ادبیات را وتو کرده است تو را خدا تو که میتوانی شاهکار خلق کنی و تنها خون دماغت به همه ی دواوین این متشاعران قافیه بند میارزد خودت را هدر نده نمیگویم بکلی دست از غزلسرانی بردار هر وقت یبس شدی برای راه افتادن مزاجت یک دوز مسهل غزل بخور تا اسهال شوی و این محصول را هم بگذار برای آن جاهایی که میل میکنی در سالنی برایت کف بزنند تا کف زنی کرده باشند میبخشی رودهدرازی کردم دلم پر درد است عزیز من! همیشه سپید باشی!
محمد مستقیمی، راهی
نقدی بر شعر عابد کریمی
یکی دو سال است که این جوان مستعد و پر احساس را میشناسم و او را در جلسات ادبی میبینم. در اوّلین شعری که از او شنیدم ، درخشندگی خاصی دیدم ولی نمیدانم چرا در این مدّت دو سال به نظر میرسید که به نقدهای ما در جلسات توجّهی ندارد و آنچه دلش میخواهد میکند. شاید بیتوجّهی من به او دلیل این قضاوت بود چون شخصیّتی خودنما نداشت. میآمد و خیلی ساده و بیپیرایه شعرش را میخواند و میرفت و گهگاهی سؤال و پرسشی و تمام. تا این که چندی پیش این دفتر شعر را به من داد تا مطالعه کرده بپرایم گرچه اعتقادی به پیرایش و ویرایش کار دیگران ندارم به ویژه ویرایش اثر هنری ولی پذیرفتم که بخوانم و نقدی بر آن بنویسم و وقتی آن را خواندم مرا شگفتزده کرد که چگونه میشود یک هنرجو، با این دقّت، به انتقادها توجّه کند و همه را به کار بندد به طوری که اثرش دگرگون شود و تظاهری هم نداشته باشد؟ خوب میبینیم که ممکن است و این ویژگی به شخصیّت آقای کریمی برمیگردد. به هر حال با دفتری کوچک امّا قابل توجّه روبرو شدم که بر خود واجب دانستم سطوری چند بر پیشانی آن بنگارم تا معلوم شود این جوان که ابتدای کار اوست، چقدر زود و چقدر خوب ماهیّت و ساختار شعر را شناخته و حالات آفرینش خود را دریافته است و با شناخت آفتهای کلام چقدر زیبا کوشیده است اثرش را از آنها پاک و مبرّا سازد.
شعر او ساختارهای گوناگونی دارد گرچه به نظر میرسد او در پی آزمودن این ساختارهاست امّا با کمی دقّت درمییابیم که در این آزمایش موفّق است برای مثال به موارد زیر میتوان اشاره کرد:
پیچیدگی خیال با ساختار تخیّل در تخیّل: البته نه بدان معنا که در فضای استعاری خلق شده در شعر با پرشی به فضایی دیگر رفته باشد به شکل تخیّل در تخیّل که در ادبیات گذشتهی ما رایج بوده است بلکه به صورتی است که مجازها و استعارههای جزء به کار رفته در ساختار استعارهی کل، تنها یک لفظ نیستند بلکه هر کدام برای خود میتوانند ساختاری تأویلی داشته باشند و در هر بعد خود چه حقیقی و چه مجازی دریچهای باشند برای ارجاع برون متنی: به این شعر و واژههای: «خدا، فیروزهای، آسمان و شیر سنگی» توجّه کنید و ببینید چگونه ابعاد مختلف این کلمات تعبیری جداگانه و مستقل به شعر میدهند و این واژگان در فضای استعارهی کل شعر تنها یک واژه نیستند:
شب نمیمیرد / در آسمان / بلندگوها خدا میپاشند... (ص )
همچنین ترسیم فضا با واژه: «ترمز کردن» برای زل زدن که فضای حضور اتومبیل را ترسیم میکند و القاء حس و فضاسازی با توجّه به معنای حقیقی و مجازی واژگانی چون «ایست، یک طرفه و بوق» در شعر:
ترمز میبرم / چشمهای سبزت را.... (ص )
و شعر:
به همین سادگی / گاهی خواندنی نیست.... (ص )
البتّه گاهی توجّه بیش از حد به واژگان کار دست او میدهد و شعرش را تا حد کاریکلماتور تنزّل میدهد:
قدمها / بلند و سنگین.... (ص ) و به ویژه در شعر (ص 17)
زمینهچینیهای زیبا برای بیان حالات با حضور اشیا: حضور عینک برای باوقار شدن و آمادگی برای یک ملاقات و همچنین به کارگیری بازیهای زبانی که از جنس شعر هم نیستند، برای القای یک حس و یا دست کم برای بیان آنچه که قرار است در آخرین ملاقات اتّفاق بیفتد مثل بازی جناس و ایهام در واژه «پرده» در شعر زیر:
پشت عینک دودی / آسمان.... (ص )
فشردن کلام تا حدّ تلگرافی شدن: بی آن که به ایجاز مخلّ برسد با همان شگرد حضور اشیا برای مادّی کردن فضای احساس و باز هم استفاده از یک بازی زبانی برای فضاسازی و القاء حس، تنها با حضور یک واژه در معنای ایهامی خود، واژهی «پارک»:
نیمهشب / زیر نورافکنها... (ص )
البّه این تلگرافی شدن گاهی شعر را گیج و گنگ میکند:
کجا بودم / خدا هم نمیداند.... (ص )
و همچنین در شعر:
طرحی / به شب زده / زنده.... (ص )
گاهی این ابهامها شعر را به چیستان تبدیل میکند (صص 19 و 22)
در هم آمیختن دو پدیده به موازات یکدیگر: برای ایجاد یک «اینهمانی» ضروری: «انسان و دریا» با پرش از ویژگیهای این به ویژگیهای آن:
جای لمس به اسکله / موج و غرق اندام / تو گربه.... (ص )
و چه خوب توانسته است بی آن که در ظاهر تصویر این عریانی به خواننده منتقل سازد، احساس را به او القا کند:
جای لمست خالی / شبی که اسکله فراموشت کرده... (ص )
هنجار شکنی در زبان: او میداند که بازیهای زبانی ماهیّت شعری ندارند و آنها را در حدّ زیبایی در کلام به کار میبرد و برای استفاده از ساختار زبان در ساختار استعارهی کل به سراغ هنجار شکنی در زبان میرود که ترجمهپذیر است و از ماهیّت شعر نمیکاهد:
درختهایت را / مسواک میزنم... (ص )
و همچنین هنجار شکنی در کاربردهای رایج که ساختاری طنزگونه ایجاد میکند:
«آسمان شهر / به اندازه من گاهی آبی است» در شعر: ترمز میبرم / چشمهای سبزت را..... (ص )
و هنجار شکنی در کاربرد «فعل»: «بارمیگذارند» در شعر:
بیخوابی / خماری.... (ص ) و همچنین در شعرهای (صص 15 و 16)
حضور واژگان ارجاعی و محدود کردن گسترهی تأویل در شعر او نادر است و پیداست که همیشه برای دور ماندن از این آفت، مراقبت داشته است. شاید تنها همین یک مورد باشد: واژگان «دارایی و بدهکار» در شعر:
کبود / تا داراییام.... (ص )
و گاهی حضور واژگانی غریب در فضای استعاری که به نظر میرسد پرش ذهن بدون تداعیکننده اتّفاق افتاده که با ساختار شعر کریمی باید آن را به ویژگی تلگرافی بودن کلام او نسبت داد و حاصل حذف عامل تداعیکننده، واژگان «آتش فشان و حشره» در شعر:
بیخوابی / خماری را.... (ص )
گاهی ابهامی در شعر او میبینیم که حاصل برخورد تلمیحی برای ترسیم یک فضای آشنا یا جغرافیایی خاص است که چندان هم شهرت ندارد. مثلاً با میدان نقش جهان اصفهان میتوان چنین برخوردی کرد امّا با مجسمهای در گوشهی یک خیابان نه ، چون اینگونه برخورد گنگی در کلام ایجاد میکند:
در سر / گنجشک میپروراند... (ص )
گاهی شعرش در خوانش اوّلیه گنگ مینماید و ذهن خواننده درگیر دریافت تصاویر جزء، استعاهها و مجازها میشود که این ساختارها اگر بیش از اندازه نباشد که ذهن خواننده را از استعارهی کل دور کند نه تنها عیب نیست بلکه بر زیبایی کلام هم میافزاید این عیب در شعر زیر دیده میشود:
تا تاک / تنیده دست های.... (ص )
گاهی ساختار کاریکلماتوری به گونه ای است که خیال را بارور میسازد و استعارهی کل شکل میگیرد و با این که به نظر میرسد خیال شعر بر اساس یک بازی زبانی است ولی چنین نیست، این بازی زبانی تنها عامل به وجود آورنده یک احساس است که به استعاره میانجامد:
تو که / ببخشید شما که نباشید.... (ص )
ویژگیهای شعر او کم نیستند که اغلب هم ویژگیهایی است که کمتر به آنها توجّه شده است امّا در این فرصت مجال همهی آنها نیست چرا که قرار نیست مقدمه از متن بیشتر شود.
با آرزوی توفیق روزافزون برای او
محمّد مستقیمی (راهی)
تیرماه 1388
سرشماری
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان
ایوان مداین را آیینهی عبرت دان
یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران...
نمیدانم وقتی خاقانی بر خرابههای مداین نشست و با سوز دل این قصیدهی غرا و پر سوز و گداز را سرود چه حسی داشت آیا تنها یک حسرت بر گذشتهی پر افتخار در او موج میزد یا حس دیگری هم در تخیل او سیلان داشت درست نمیدانم اما خوب میدانم که خاقانی در شمالیترین شهر ایران آن روز زاده شده بود و تنها حسی که در او نبود مویه بر زادگاه ویران شده بود که نداشت چرا که مداین در جنوبیترین نقطه این سرزمین بود وزادگاهش شروان در شمالیترین اما توانست دجله دجله بر آن خاک بگرید...
و من دیدهام روستاهایی کویری را که به مرور زمان خالی از سکنه شدهاند و خانهها ویران گشتهاند و ریگ روان تا بام خانههای ویرانشان را پس گرفته و فراموش شدهاند و اینک اگر گهگاهی مسافری ره گم کرده گذارش بر آنها میافتد تنها دقایقی چند تأمل میکند و بی که اشکی بریزد از آن میگذرد و زادگاه من گاهی در تصورم چنین سرنوشتی را تجربه میکند.
امروز به این دلخوشم که سالی چند صباح، سری به آن بزنم و به بهانهی یادی از گذشته، ایام نوروز یا عاشورا یا برات را در آن بگذرانم و بچهها و نوههایم را برای گذران تعطیلات به آنجا ببرم و گاهی هم در شبنشینیهایی که این ایام، با مسافرانی چون من، شلوغی و جمعیت گذشته را به یاد میآورد، از شکوفاییش که دیگر نیست یادی کنم و سخن بگویم و در پایان تعطیلات دوباره او را تنها بگذارم و بروم تا نوروزی دیگر یا چند روزی به بهانهای دیگر سری به خانهی پدری بزنم و خاکهای بادآوردهاش را بروبم و باز هم چند روزی خود را با خاطرات کودکی سرگرم کنم و هرگز به خود اجازه ندهم که به این صرافت بیفتم که زادگاهم چوپانان که به آن عشق میورزم و کبادهی دوستی و عشق او را میکشم و دغدغهاش مرا میآزارد در سرازیری همان سرنوشتی است که مداین داشت تا بهانهای باشد برای گریههای خاقانی و مضمونی شود برای یک قصیده جاویدان، تازه مداین شهری بزرگ بود که عرب مدینههایش مینامید و زادگاه من روستایی کوچک، که نزدیک است من هم او را فراموش کنم. وقتی گردش روزگار شهری بدان آبادانی را چنان کرد که تنها خرابهای از قصری با شکوه از آن بماند زادگاه کوچک من چه چشمداشتی از روزگار و من بیوفا میتواند داشت وقتی سران و صاحبان و سردمداران مداین از آن گریختند او هم تنها راهی که داشت ویرانی بود که به خوبی از پس آن بر آمد.
و حالا من هم به بهانههای گوناگون: کار و حرفه ، تحصیل فرزندان، آب و هوا، سرگرمی و... به همان راهی میروم که دوست داران مداین رفتند. چوپانان را برای همان چند روز در سال میخواهم، غافل از آن که اگر به خود نیایم در آیندهای نه چندان دور اگر خوش شانس باشد تنها پمپ بنزینی و قهوهخانهای در کنار راه ترانزیتی کشور میشود که فقط مسافری تشنه و خسته و بیسوخت مانده توقفی کوتاه در آن خواهد داشت.
نه من خیال ندارم به چوپانان بروم و سرمایهگذاری کنم و کار و حرفه تولید کنم تا عدهای به بهانهی نان در آوردن در آنجا سکنا گزینند. خیال ندارم برای گذران دوران بازنشستگی دور از جنجال شهرهای آلوده بدان پناه آرم . در این فکر نیستم که برای بازگشت به خاطرات کودکی در آن بمانم نه انگار هیچ یک از اینها را در سر ندارم اما به گمانم چوپانان، زادگاه عزیزم را برای روزهایی که از زمین و زمان به تنگ میآیم و در به در به دنبال گریزگاهی میگردم و بچهها و نوههایم هم به خاطر همان سالی چند روز دل بدان بستهاند میخواهم.
اگر همهی آنچه را که گفتم نمیخواهم یا نمیتوانم بکنم یک کار کوچک از من بر میآید ، آری از من برمیآید که در فصل انارهای خندانش و در اعتدال هوای پاییزی نه گرم و نه سردش که شباهتی به همان هوای دوست داشتنی نوروزش دارد یک مسافرت کوتاه به آن داشته باشم، یک مسافرت کوتاه کوتاه، یک روز، آن هم در روز سرشماری، به زادگاه عزیزم بروم تا در همان جا که باید و شاید و بایسته و شایسته است سرشماری شوم. و این کار کوچک میتواند گامی بزرگ باشد در راه احیاء چوپانان که در آرزوی من است و این کار کوچک شایسته ترین است چرا که من از این خاکم و در این خاک زاده شدم و باید در این خاک سرشماری شوم و باید در این خاک بمیرم.
چرا وقتی وصیت میکنم پس از مرگ مرا در چوپانان دفن کنند امروز که زندهام گامی کوچک در راه آبادانی آرامگاه ابدیم بر ندارم؟ نه کوتاهی نمیکنم و به همه ثابت میکنم چوپانان زنده و پرجمعیت است و ما در هر کجا که باشیم دلمان در چوپانان است و چوپانانی هستیم...
بر دیدهی من خندی کاینجا ز چه میگرید
گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
مستقیمی – راهی
مهر 90
نسل بیخاطره
این نظریه برای همه آشناست که کودک در زمان حال زندگی می کند و جوان در آینده و پیر در گذشته و من می خواهم روی قسمت سوم تأکید کنم یعنی پیر در گذشته زندگی می کند و این نکته قابل توجهی است برای بحثی که بر آن برانگیخته شده ام، این انگیزه که چرا موجودیّت چوپانان رو به زوال است و چرا بچّههای چوپانانی ، چارهای نمی اندیشند.
وقتی پیر در گذشته زندگی میکند به این معناست که دوران پیری ما در خاطرات دوران کودکی و نوجوانی و جوانی سپری میشود و هرچه این گذشتهها زیباتر و دوستداشتنیتر باشد دوران پیری شیرینتری خواهیم داشت. این که پیران در گذشته زندگی میکنند را برای پیران نمیخواهم به اثبات برسانم چرا که خود این دوران را درک کردهاند و نیازی به اثبات آن نیست ولی برای جوانان و نوجوانان که بیشتر مورد خطاب من هستند باید بگویم اگر باور نمیکنید به پدربزرگ ها نگاه کنید. اهالی چوپانان تقریباً همه به نوعی به شهرهای دور و نزدیک مهاجرت کردهاند اما ما شاهد هستیم که تقریباً همه در دوران پیری به نوعی به چوپانان برگشتهاند یا برمیگردند به شیوهها و بهانههای مختلف از خریدهای جدید املاک و خانهها میتوانید این نکته را دریابید:
کیستند این خریداران؟ اگر دقّت کنید خواهید تقریباً همه، کسانی هستند که کودکی و نوجوانی و گاهی جوانی را در چوپانان گذراندهاند و این بازگشت بی دلیل نیست و دلیلی هم جز مراجعه به خاطرات گذشته ندارد.
ممکن است کسی زادبوم و مسقطالرأس را هم مطرح کند که آن هم به نوعی برمیگردد به خاطرات کودکی حالا اگر علاقهای به زادبوم هم باشد من نمیدانم چقدر علمی است و یا چقدر تلقین روانی ، به هر حال به نوعی با خاطرات کودکی پیوسته است.
خاطرات چیستند و از چه عواملی شکل می گیرند :
خاطرات مجموعهی تصاویر از مکانها و اشخاص و اشیایی هستند که در ذهن انسان به مرور زمان نشستهاند. پس این مکانها و اشیا و افراد ، یعنی پدیدههای خارجی هستند که خاطرات ما را میسازند و خاطرات کودکی را دوستان دوران کودکی و اشیا و مکانهایی که کودک در آن جا با آن ها رشد کرده است. دوستان همبازی و مکانها و اشیایی که با آن ها بازی کرده است:
هنوز قطعه زمین صاف و شیبدار بالای بهداری یعنی همین مکان که الآن کتابخانه و مدرسه شده است به طور کامل در ذهن من نشسته است و میدانم در ذهن همه ی همسالان من که هر روز عصر پس از تعطیلی مدرسه آن جا جمع میشدیم و دو تیم تشکیل داده بیسبال بازی میکردیم البته نه بیسبال آمریکایی بلکه بیسبال چوپانانی که تفاوت آن با بیسبال آمریکایی گمان میکنم تنها در این بود که مال ما دو تا بکّه داشت: بکّهی بالا و پایین و مال آنها چهار بکّه در چهار رأس یک مربع دارد دیگر گمان نکنم تفاوت فاحشی داشته باشد یادم است که بکّه ی پایین از شدت ترمز ناگهانی باز یکنان گودالی پر از خاکمرده شده بود. ببینید همه ی جزییات را به خاطر دارم اینک که در مرز شصتسالگی هستم حتّی میتوانم همهی بچّههایی را که با آنها همبازی بوده ام نام ببرم که بهتر است این کار را نکنم چون گمان میکنم نود درصد ایشان به دیار باقی شتافتهاند. خدایشان بیامرزاد! این مکان با این که سالهاست تغییر شکل داده و در این میدان چند ساختمان احداث گردیده امّا هنوز در خاطر من و هم هی بچههایی که همبازی من بودهاند وجود دارد. حالا برگردید به مکانهایی که تغییر نکرده است.
هنوز قلعه خرابه ی چوپانان که چند خرابهی باقیمانده از سیل بود در خاطر من است. آن دیوار کوتاه با پنجرهی کوتاهی که پرسپکتیو یک اتومبیل وانت را میساخت. ماشین ما بچهها بود یکی به عنوان راننده در پنجره می نشست و بقیه روی دیوار به عنوان مسافر و چه سفرهایی نمیکردیم البته شعاع سفرهامان تا انارک و خور و نخلک و گود بود که جغرافیای ذهن کودکانهی ما همین ها را میشناخت و چقدر در همان حال و هوای کودکانه حسرت بردم روزی که آن خرابهها را ویران کردند و به جای آن باغ ساختند یا برجهای پنجگانه ی ویران شدهی قلعه ی جدید چوپانان که چه طراحی عظیمی داشت برای قلعهبندی جدید، چهار دور چوپانان را میپوشاند گرچه ظاهراً شباهتی به قلعه نداشت ولی با کمی دقّت درمییافتی که در زمان نیاز تنها با دیوارکشی ته کوچهها تمام چوپانان بزرگ در یک حصار کامل قرار میگرفت و این حصارکشی هم چون تنها در انتهای کوچهها بود به سرعت عملی بود و نمیدانم چرا و به چه دلیل آنها را که سر پا و سالم بود و جز زیبایی کاری نداشت ویران کردند.
این ها ویرانشدههاست که این گونه زنده در خاطر من است حالا ببینید باقیماندهها چه تداعی در خاطرات من برمیانگیزد همین کوچههای گلی همین بادگیرها و مسجد ، که در گوشه گوشهی آن کودکی و نوجوانی من و همهی کسانی که در این خاک بالیدهاند مانده است. این است که پیری که دوران بازگشت به کودکی و نوجوانی و جوانی است مرا و امثال مرا میکشاند به زادبوم. حالا برگردیم به عنوان موضوع یعنی نسل بی خاطره:
مدت هاست که این عنوان در ذهن من شکل گرفته و رشد میکند کودکان و نوجوانان و جوانان نسل امروز چگونهاند کمی در رفتار و کردار آنها دقت کنید یا پای تلویزیون نشستهاند یا پای کامپیوتر یعنی تقریباً تمام اوقات فراغتشان که باید با بازی با همسالانشان بگذرد در دنیای مجازی میگذرد . حال این سؤال پیش میآید که آیا دنیای مجازی هم خاطره تولید میکند ؟ گمان نمیکنم چون اشیا و مکان ها و انسان چنین رسالتی بر عهده داشتند در این دنیا تنها با یک دستگاه روبرو هستید و حتی چتهای شما هم خاطرهای در آن نیست. خوب با این حساب این نسل نسل بیخاطره خواهد بود و دوران پیری این نسل دورانی تهی است . من نمیدانم این پوچی با آنان چه خواهد کرد؟
هنوز روستاها از این آفت تا اندازهای مصون ماندهاند زیرا بچههای ما تنها از همان چند روزی که ایام عید یا مواقع دیگر در چوپانان بودهاند یاد میکنند و آرزوی تکرار آن را دارند هرگز از تصاویر مجازی دنیای اینترنت سخنی ندارند. پس اگر دلمان برای انگیزههای خاطرات خودمان نمیسوزد دست کم برای تهی نماندن دوران پیری کودکان و نوجوانانمان چارهای بیندیشیم. این جا مجال راه کارهای این مهم نیست اگر فرصتی و سعادتی بود در مقالهای دیگر، گرچه خارج از تخصص خود نیز میبینینم من اهل ادبیاتم و با احساس سرو کار دارم نه کارهای عملی من فقط میتوانم برانگیزم شاید این انگیزه متخصصانمان را که کم هم نیستند برانگیخت و راه کارها را جستند و یافتند:
وقتی ابری می شوی
باران قشنگ ترین است
راندن در جاده
و موسیقی
اگر خانه ای داشته باشی در دیروز
بیچاره شما!
نمی دانید
میزبان خود باشید!
محمّد مستقیمی(راهی)
اسفندماه 1387