دیش سپید

ادبی

دیش سپید

ادبی

نامه به یک دوست

نامه به یک دوست

سلام

من که سر در نمیارم چرا تو اینقدر حساس شدی جواب ندادن و حواله دادن‌های مجازی و این حرف‌ها کدومه من فقط یک آموزش طولانی ادبیاتی برای شما در نظر گرفتم که شعر را بشناسی و توی شعر دنبال این نباشی که شاعر چی گفته تو اگر خودت را بکشی هم به فضای احساس شاعر نمی‌رسی برو شعر را همونجور که دوست داری و دلت می‌خواد تاویل کن و بعد هم به تفسیر شعر بنشین اگر تو شعر خودت هم بخواهی حرف بزنی و پیام بدی که دیگه شاعر نیستی برو اعلامیه صادر کن و حزب درست کن و فلسفه بباف و مقاله بنویس و هر چی دلت می‌خواد شعار بده و هر فلسفه‌ای را که دلت می‌خواد به دیگران القا کن با سفسطه‌ها و گمراه کردن‌هایی که هزاران راه داره برای مخ زدن راه‌هاشو یاد بگیر اگه می‌خواهی مخ دیگران را بزنی اگر هم دنبال این حرف‌ها نیستی و دلت می‌خواد تو دنیای هنر سیر کنی و شعر بگی هم که دیگه این بحث‌ها را نداره شعر بگو و آینه بتراش و بگذار روبروی انسان‌ها تا توش نگاه کنن و خودشونو ببینند تو تو شعر من دنبال چی می‌گردی که:

وقتی که او ز خانه برون زد و رقیبان از حد فزون شدند چیه؟ و یکی بود و یکی نبود و این حرف‌ها کدومه؟ من یارم را گفتم که وقتی خوشگل کرد و از خونه بیرون اومد همه عاشقش شدند و دنبالش راه افتادند و همه رقیب من شدند خوب این چه اشکالی داره که توی اون دنبال خدا می‌گردی خدایی که برای من مدت‌هاست مرده است خدا اگر هم بوده فقط خلقت کرده و رفته مرخصی خلقتش طوریه که حتی خودشم دیگه نمیتونه توش دخالت کنه اونقدر قانونمنده که احدی حتی خود خدا هم نمیتونه سر سوزنی را جابجا کنه چون امکان این جابجایی نیست دست از سر خدا بردار باباجان خدا انسان را خلق نکرده انسان خدا را خلق کرده باباجان خدا مرد من خودم قبرش را توی مسجدالحرام در شهر مکه زیارت کردم قبر بسیار قشنگی هم داره قبول نداری برو ببین یک قبر خیلی بزرگه که توش هم خالیه و هیچی حتی استخوان پوسیده هم توش نیست تازه یک عده مثل من و تو مثل خر و گاو شتر عصاری دورش می‌چرخند و یک طوری هم می‌چرخند که اختیار از دستشون خارج میشه چون خودشون نیستند که می چرخند جمعیت اونا را می‌چرخونه اون سیاه‌های گردن کلفت پر زورن که همه را می‌چرخونند همون سیاهانی که تموم تاریخ برده بودند و حالا هم ماموریت دارند این چرخ عصاری را با تمام گاوها و خرهای توی معرکه بچرخونن آخه چی بهت بگم اگه طفره میرم می‌ترسم دوباره سرگردون بشی آخه تو اونقدر با این خدای خودت اخت گرفتی که حتی این فکرها هم به گمان تو عرش خدا را می‌لرزونه آخه من به تو چی بگم که مادیات واقعی قابل لمس و درک را ول کردی و خودتو دچار تخیلات واهی که گمان می‌کنی واقعیت داره کردی این‌ها همش توهمه خیالاتی که عرفا و اولیا و پیامبران آن را توهم می‌کنند و خیال می‌کنند واقعی و آنچه در دنیای خیال می‌بینند واقعا گمان می کنند دیده‌اند خوب حالا قبول کن من ماتریالیست بی‌خدا کافری و بی‌همه‌چیز که فقط لایق الحادم و مهدورالدم با تو که با خدا می‌خوابی با خدا بیدار می‌شی همه جا آقا را می‌بینی و هستی و کائنات به خاطر چهار تا عرب پا برهنه کون ناشور خلق شده‌است چکار دارم عاقبت مراودات ما به حکم الحاد من ختم میشه خوب از همین الان مرا ملحد اعلام کن از یکی از همین آخوند‌های تازه به دوران رسیده تشنه افتا هم بگو حکم مرا صادر کنه دیگه خلاص لازم نیست زحمت بکشید حکم را خر مقدس‌ها خودشون اجرا می‌کنند تو میدونی در طول تاریخ برای حمایت از این خدای ناتوان چه خون‌هایی ریخته شده که خر مقدس‌ها برای کمک به خدای خودشون که اینقدر ناتوانه که نمیتونه منو همین الان سنگ کنه چقدر خون ریختند این خون هم روی اون خون‌های دیگه حالا تو توی سر و کله‌ات می‌زنی که یکی بود و یکی نبود یعنی چه و اون انسان اولیه که هنوز خدا را خلق نکرده چرا برای قصه گفتن و خواباندن کودک گرسنه‌اش این چرندیات را به هم بافته‌اند سر و دست می‌شکنی و ساعت‌ها فکر می‌کنی و ناگهان به کشف و شهود می‌رسی و اونوقت انتظار داری من خالی‌الذهن این کشف و شهود را درک کنم نه عزیزم من این‌ها درک نمی‌کنم من تنها چیز‌هایی را که با حواس پنج گانه‌ام درک می‌کنم باور دارم حتی خیلی وقت‌ها اونا را هم باور ندارم چون می‌دونم این حواس هم باتخیلات و اشتباهات ذهن من در آمیخته با عادات من خود را تطبیق می‌دهند و مرا به اشتباه می‌اندازند حالا وقتی من قادر نیستم این دنیای مادی را درک کنم و وجود آن را بپذیرم از من ناتوان انتظار داری دنیای ماورائ ماده را که ساخته ذهن فلاسفه و عرفا و انبیا و رسل یعنی دیوانگان تاریخ بشریت است باور کنم.

 ببین من به این نتیجه رسیده‌ام که انسان به دنیا آمده که خوب زندگی کند و خوب زندگی کردن هم همان زندگی است که انسان از آن لذت می‌برد البته اگر تو هم از این زندگی خیالی و توهمی لذت می‌بری من حرفی ندارم و تسلیمم ببر تا ببریم این است معنی آمدن و زندگی کردن و رفتن هم پایان همه چیز است نه جاودانگی در کار نه دنیای دیگری نه کیری و نه منکری هیچ اگر هم جاودانگی باشد همان جاودانگی ماده و انرژی است این بدن مادی ما به چرخه‌ی طبیعت برمی‌گردد و هی به ماده و هی به انرژی تبدیل می‌شود و این است جاودانگی مشکلات هستی از نظر من به همین سادگی حل شده است اگر هم در گفتن این حرف‌ها برای تو کوتاهی کرده‌ام در این ترس بودم که ناگهان زیر پایت خالی شود و احساس پوچی و بیهودگی کنی و آنچه که نباید بکنی بکنی و به جای این که از همین زندگی نکبتی لذت ببری سعی کنی خود را از آن خلاص کنی حالا هم که گفتم دیگر این ترس را ندارم چون تازگی‌ها به این نتیجه رسیدم که یأس فلسفی خودکشی نمی‌آورد اتفاقا اون یأس حاصل از ناامیدی در زندگی مادی است که به انتحار می‌انجامد بله عزیزم این منم اسطوره‌ای که در ذهن خود ساخته کافریست بالفطره ملحدی مهدورالدم که خونش حلال است.

 

شبکه های اجتماعی

شبکه های اجتماعی

سلام!

من یک فرهنگی دلسوخته هستم ۶۰ ساله اتفاقا از شبکه‌های اجتماعی از این نوع استقبال می‌کنم و آرزو دارم روزی در کشور خودمان یک ارتباط سالم و گسترده با فرهنگیان کشور داسته باشم اما متاسفانه در میان کاربران حتی یک نام آشنا پیدا نمی‌کنم در حالی که در فیس بوک و نت لاگ و شبکه‌ها خارجی اغلب دوستا با نام و مشخصات کامل وارد می‌شوند.

چند ماه پیش با شبکه شما آشنا شدم و خوشحال ثبت نام کردم مخصوصا که امکانات گسترده‌ای در آن دیدم اما مایوس شدم امروز ایمیل یادآوری برایم فرستاده بودید در حالی که بکلی شما را از یاد برده بودم نه این که گذرواژه‌ام را فراموش کرده باشم.

بیایید دور از هر تعصب و تنگ نظری علت این عدم پذیرش را بررسی کنیم . چرا کابران ایرانی به شبکه‌های ایرانی اعتماد ندارند؟ چرا با نام مستعار وارد می‌شوند؟ چرا این بدبینی را در مورد شبکه‌های بیگانه ندارند؟ آیا با این روش می‌توانیم اینترنت ملی داشته باشیم؟ یل باید بگیر و ببند کنیم و بگوییم همین است که هست می‌خواهی بخواه نمی‌خواهی نخواه. این‌ها راه حل نیست اگر شما شبکه گستره‌تر از فیس بوک با امکانات بسیار زیاد بدون مشکل فیلترینگ و سرعت هم ارائه دهید تا اعتماد مردم را نداشته باشید پتک بر سندان می‌زنید یا دست بردارید و تسلیم نیروهای مجازی بیگانه شوید یا ببینید این کسب اعتماد را از کجا می‌توانید کسب کنید. من چهل سال است که در فرهنگ و آموزش و هنر این کشور قدم و قلم زده‌ام آقایان سوراخ دعا را گم کرده‌اید کی می‌خواهید از خواب غفلت بیدار شوید من جوانان را خوب می‌شناسم گمان می‌کنید تنها سکس جاذبه سایت‌های بیگانه است و فقط و فقط  به میان تنه‌ی جوانان می‌اندیشید هیهات که این ره که تو می‌روی به ترکستان است سری به شبکه‌های داخلی مثل کلوپ یا آن یکی که کاملا فیس بوک را کپی کرده که نمیدانم نامش را یادم رفته از بس سر نزده ام و شما و باز هم چند شبکه دیگر مسلم است که این شبکه‌های گستره در این کشور خصوصی نیست اما عجیب است که با آن که میدانید تجاهل می‌کنید در تمام این شبکه‌های داخلی نام‌ها مستعار است هیچیک از نسل اینترنت که می‌بینید به شما اعتماد ندارند تنها من ساده لوح ۶۰ ساله هر کجا بروم بی‌نقاب می‌روم چون هنوز ته مانده اعتماد و امید اصلاح در من هست در تمام این شبکه عضدم و همه به امید یافتن یک شبکه داخلی بی‌عیب و بی درد سر است اما نتوانستم دوستان جوانم را (همسالان من که از این دستگاه‌های اتوماتیک حتی موبایل و عابربانک می‌ترسند) پیدا نکردم اما هر شبکه خارجی مهم نیست کدان که سر می‌زنم همه‌ی دوستان بدون نقاب حی و حاضرند(فیس بوک، توییتر، نت لاگ، لینکدین، گوگل+، زو، وو، زهرمار، کوفت...) هیچ کجا نقاب بر چهره‌ی دوستان من نیست، چرا؟ بیایید درست و کارشناسانه بررسی کنیم و بلافاصله از روی بخار معده نگوییم آنجاها پر از سکس است و این‌ها همه به دنبال سکس هستند و فوری خط کشی کنیم و بگوییم من به میدان می‌آیم و با کار فرهنگی همه را جلب می‌کنم می‌آیید و هنوز نیامده تر می‌زنید. عذر می‌خواهم از لحن تندم و ادیبانه این ادبیات پرزیدنتی را از همان زمان که (ممه را لولو بر) آموخته‌ام زیاد با ادبیات من گیر ندهید اگر بوی دلسوزی از نوشته‌ام به مشامتان رسید که فبها و اگر نرسید مثل همیشه بگویید این هم یک دل مشنگ دیگر که آسان انتقاد می‌کند و اهل ایمان نیست و اگر چنین است شما را به خیر و ما را هم به سلامت!

محمد مستقیمی

او که خود را می‌سرود

او که خود را می‌سرود

اوایل دهه‌ی 60 بود که در انجمن سروش با «خاسته» آشنا شدم و از همان ابتدا مرا شگفت زده می‌کرد کاری که تا زنده بود همچنان از او سر می‌زد. من از رفتار او شگفت‌زده می‌شدم. او به نظر می‌رسید بسیار زیرک و باهوش است چون هنوز نکته‌ای را نشکافته بودم دریافت می‌کرد و و هنوز نطفه‌ی موضوعی کاملاً بسته نشده بود که در شعر او متولد می‌شد و من همیشه این رفتار را به تیزهوشی و ذکاوت او که البته از هر دو بهره‌ای وافر داشت نسبت می‌دادم ولی انگار در اشتباه بودم جون آنچه مرا شگفت‌زده می‌کرد آن هر دو نبود و سال‌ها گذشت تا بفهمم که در اشتباهم و عامل شگفتی من از رفتار هنری او چیست؟ نکته‌ای که خود او هم گرچه بر آن واقف نبود اما بسیار می‌کوشید به من و ما بیاموزد و چون خود آن را نمی‌شناخت به ناچار من و ما هم خیلی دیر دریافتیم . من دریافتم ما را نمی‌دانم وافعاً نمی‌دانم چند تن از دوستان آن را دریافته باشند. انچه او را  به معنای واقعی یک شاعر کرده بود استعداد و ذکاوت او نبود بلکه شگرد او در سرایش بود که خویشتن نیز در بیان آن عاجز بود؛ در نتیجه نمی‌توانست آن را بیاموزد و این شگرد آن بود که او خود را می‌سرود بی آن که بداند چه می‌کند و چقدر طول کشید تا من نیز بفهمم چرا مرا شگفت‌زده می‌کند؟ او خود را می‌سرود همچنان که دردمندی می‌نالد و نالیدن از درد که عروض و قافیه و بدیع و بیان نمی‌خواهد. او به همان آسانی که یک دردمند می‌نالد می‌سرود و حتی غم نان هم که من و ما از آن می‌نالیدیم که نمی‌گذارد بسراییم برای او خود یک درد بود که تنها باید از آن می‌نالید و نالیدن از درد طبیعی‌ترین رفتار انسان است.

او نیاز نداشت که به دنبال مضمون بکر بگردد و برای شناخت، آن تجربه کند چون کافی بود برگزیند که همه راآزموده بود و دردی نبود که نداشته باشد. او دقیقاً مصداق این بیت بود که:

به عذر قحطی مضمون بکر دست میاز

به دار خویش بیاویز و چوب را بسرای

و او چون به دار خویشتن آویخته بود سرودن برایش آسان بود و این آسان سرودن او بود که مرا شگفت‌زده کرده بود از اولین تا آخرین دیدار و او که تندیس درد بود کافی بود خویش را بسراید تا آنجا که سبز شدنش هم سبز گندمی بود و بوی نان می‌داد همان نانی که غمش نمی‌گذارد من و ما بسراییم نالش از این غم برای او سرایش بود و او هر چند غیر مستقیم ولی به من آموخت که اگر می‌خواهی آسان بسرایی خود باش! به همین سادگی و من از او آموختم آسان سرودن را؛ ما را نمی‌دانم، آموختیم یا نه

محمد مستقیمی راهی

آذر 1392

آن اتّفاق نباید

آن اتّفاق نباید

 

پس از «آن اتّفاق نباید» ,آقای حاجی هاشمی با آن روح بزرگ و انتقاد پذیر در مدّتی کوتاه و باور نکردنی دوباره به میدان می‌آید این بار با جسارتی بیشتر و دیدی گسترده‌تر . من نمی‌دانم کارهای جدید او سروده‌های بعد از دفتر اوّل است یا بعضاً از سروده‌های قبلی است که در دفتر اوّل گزینش نشده بود به نظر نمی‌رسد حدس اخیر درست باشد چرا که  تأثیر نقد منتقدین بر دفتر اوّل در این دفتر آشکار است حتّی گزیده‌ای از دفتر اوّل که در این جا تکرار شده است بیانگر همین تغییر دیدگاه و گستردگی آن است هرچند «آن اتّفاق نباید» برای او که یک شاعر جوان است با تجربه‌های کوتاه, نیز یک حادثه‌ی غافگیر کننده بود ـ دست کم برای من بود . و امروز شاهدیم که آن انتقادات تند و گاه مأیوس کننده نه تنها مخرّب نبوده‌است بلکه سازنده و امیدوارکننده بوده‌است. دیگر از شعر دو نسخه‌ای در این مجموعه خبری نیست و او به خوبی دریافته‌است که خاطرات و تجارب شخصی باید به گونه‌ای متفاوت بیان شود که هر خواننده‌ای با آن رابطه‌ی احساسی برقرار کند حتّی در بیتی که خصوصی بودنش فریاد می‌زند نیز نحوه‌ی بیان چنان است که چنین احساسی دست نمی‌دهد ـ با تمام تلمیح داش آکلیش:

«حالا که مرد طوطی شیرین زبان من

همواره عشق تو مرجان زیر بالش است»

البتّه در این دفتر هم به ضعف‌هایی برمی‌خوریم که چون بنا را بر ستایش ننهاده‌ام به همه‌ی موارد اشاره خواهم کرد .

عدم توجّه به وزن مناسب با مضمون و گزینش وزن برجسته‌ی رباعی برای غزل , که همین بی‌توجّهی ناهماهنگی بین وزن و محتوا را ایجاد می‌کند و حاصل قید و بندهای قالب و وزن است و مزاحمت‌های مطالعات شاعر در قالب رباعی. غزل «والله که تو خواهر دریا هستی» از این نمونه است.ضعف تألیف و بازی با واژگان در ابیات 5 و 6 نتیجه‌ی همین بی‌دقّتی است.

«در کعبه و بت‌خانه و دیریم تو را

            غافل که تو در گوشه‌ی دل‌ها هستی»

«ده بار نوشته‌ای که جانانه نیم 

                 صد بار نوشته‌ام که جانا! هستی»

انتخاب ردیف‌های غافل‌گیرکننده «زیر بالش است» که این گزینش بکارت مضمون و پرورش زیبای آن را هم در پی داشته‌است مثل سه بیت ابتدایی غزل و دو بیت پایانی. امّا گاهی شاعر از پس این ردیف بکر برنمی‌آید تا آن جا که ردیف در بیتی حشو می‌شود آن هم در بیتی که به منتقد تعریض دارد:

بگذار منتقد بنویسد غزل بد است

            با ضربه می‌زند به زبان زیر بالش است»

تقلیدهای نامؤفق که نتیجه‌ی چشم‌گیری‌های ذوق است در کار دیگران گرچه به نظر می‌رسد ذائقه چندان هم خوش سلیقه نبوده‌است:

«ما را چه به کار غزل مولوی و شمس 

     افتاد در این شعر ت‌تن تن ت‌تن از تو»

گذشته از این ضعف‌ها که انگشت شمار است و ناگزیر و اگر نبود جای تردید بود شاعر در این دفتر به مؤفقیّت‌هایی می‌رسد و بدعت‌ها و نوآوری‌هایی دارد که گونه‌گونی آن‌ها در خور ستایش و شایسته‌ی اشاره است:

آفرینش مضامین بکر و تصاویر تازه و کم‌نظیر که گاهی در حد همان بکارت باقی می‌ماند و به زفاف تخیّل نمی‌رسد, این‌ها کم نیستند که به اشاره‌ای گذرا بسنده می‌کنم ابتدا آن‌ها که در بکارت مانده‌اند:

«از خواب تلخ تیشه و فرهاد می‌پرم 

         شیرینی زمین و زمان زیر بالش است»

«دستان شاعری به قلم خیره مانده‌اند

         چشمان دختری نگران زیر بالش است»

«مرداب می شود غزل عاشقانه‌ام  

            با این که رود, رود روان زیر بالش است»

«دیشب که چشم‌های تو را فال می‌زدم 

    می‌گفت خواجه «آن» تو فردا شود نشد»

«و این بار دریا کشید و در آن   

               مرا جزر کرد و از او مد کشید»

«سرسبزترین فصل در این زردی پاییز 

      بگذار بپوشد غزلم پیرهن از تو»

شاید نمونه‌های بالا در حد همین چند بیت باشند که تشنگی پرورش را فریاد می‌کنند ولی بکارت‌های بارور شده در این دفتر کم نیست که در حد مجال اشاره می‌کنم:

«بعد از تو هر زنی که جنون مرا شنید 

       آمد در این قبیله که لیلا شود نشد»

«اگرچه قلّه‌نشینم , اگرچه مغرورم

            پلنگ چهره‌ی ماهت نمی‌شوم بانو»

«اگرچه چشم تو دریایی از وفاداری است 

           برو که غرق نگاهت نمی‌شوم بانو»

«در جسم تو جاری شده از روح خدایان

              یا وام گرفتند, خدایان بدن از تو»

نکته‌ی قابل توجّه دیگر در شعر او نگرش جدید به مضامین و تصاویر تکراری گذشتگان است که گاهی به نظر می‌رسد مضمون شهید شده‌ای نجات یافته است این اتّفاق در بیشتر ابیات غزل «دوباره غرق نگاهت نمی‌شوم بانو» دیده می‌شود یا:

«والاتر از آنی که در این شعر بگنجی 

     کوچک‌تر از آنم که بگویم سخن از تو»

اتّفاق‌های زبانی و گاه تصویری  که بسامد برجسته ای دارد و گاهی ناشی از بی‌توجّهی به زبان است از مواردی است که چشم خواننده را می گیرد و این همان است که در شعر خیلی‌ها باید باشد و نیست:

«و از بوم بیرون زد و دست‌هاش 

              مرا سمت فعل نباید کشید»

«خدا دید ما غرق یکدیگریم  

                  غضب کرد مابینمان سد کشید»

«پا به پا می‌شیم دوباره زیر قطره‌های بارون

  دل می‌دیم به حرفای هم می‌ریم از ترانه بیرون»

«آخ که چشای مستت بدجوری عاشقم کرد

   تا اومدم بخندم اسیر هق‌هقم کرد»

توجّه به ابعاد مختلف واژه از ویژگی‌های زبان شاعر است که نمی‌توان از آن گذشت.  این ویژگی آن‌چنان برجسته نیست که بوی تصنّع بدهد امّا در حدّی است که به عنوان ویژگی زبان شاعر می‌توان معرفی کرد که در نگاه دوم منتقدانه جلوه‌گر می‌شود. از این نمونه است توجّه به واژه‌ی «قهوه» در غزل «بیهوده فنجان مرا می‌کاوی ای زن» یا:

«می‌خواستم این فال شیرین را بنوشم 

       امّا تو تلخش کرده‌ای با قهر کردن»

«تقصیر واژه‌هاست که من غرق می‌شوم

   یا شاعری که قافیه را پل نمی‌کند»

به ویژگی‌های دیگری چون شیطنت‌های سعدی‌گونه که کم و بیش به آن برمی‌خوریم می‌توان اشاره کرد که ایکاش شاعر به آن توجّه بیشتری می‌کرد تا در آینده از این غافل‌گیری که بسیار هنرمندانه است بیشتر لذّت ببریم:

«روزی که خدا باز مرا زنده بخواهد

         باید بدمد در دهنم یک دهن از تو»

شایان ذکر است که در این مجموعه‌ی کوچک و نسبتاً متنوّع به نوعی «واسوخت امروزین» هم برمی‌خوریم که شاید حاصل بی‌توجّهی به بعد دوم تصویر باشد و از آن جا که ناخودآگاه اشتباه نمی‌کند این زیبایی با ویژگی «واسوختی» خلق شده‌است:

«با این همه زخمی که پلنگ دل من خورد

   باید برسد پنجه‌اش این بار به ماهت»

شاعر در ترانه‌ها هم مؤفق است گاهی به نظر می‌رسد توفیق او در ترانه‌ها از غزل‌ها بیشتر است لطافت تصویرها احساس قوی‌تر و روال طبیعی‌تر زبان این قضاوت را برمی‌انگیزد. او مثل خیلی از ترانه‌سرایان وقتی به سراغ ترانه می‌آید افت نمی‌کند و برای نزدیک شدن به زبان و احساس عامّه از قدرت زبان و تصویر خود نمی‌کاهد بلکه بیشتر اوج می‌گیرد و راحت‌تر سخن می‌گوید به ویژه انتخاب بندهای ترجیعی که گاهی وزنی متفاوت دارد بر این توفیق افزوده است. امّا در مثنوی چندان موفق نیست نمی‌دانم علّت چیست که او در مثنوی شعار زده می‌شود شاید به این دلیل است که می‌خواهد سخن بگوید , پیام برساند هر چه هست ناگهان افت می‌کند هم از نظر احساس و هم از نظر شاعرانگی .

و امّا آخرین اشاره که گمان می‌کنم برجسته‌ترین بعد کار اوست , اشعار سپید است. با این که تازه‌ترین و کوناه‌ترین تجربه‌های اوست بسیار قابل توجّه است. معمولاً شاعرانی که اسیر قالب‌های کلاسیک هستند و به ساختار کلاسیکی تصاویر و زبان توجّه دارند اگر دست به تجربه‌ای نو بزنند ذهنشان همچنان کلاسیک عمل می‌کند و با همان شیوه که در ساختار شعر کلاسیک عمل می‌کرده‌اند باز هم در شعر نو همان‌گونه برمی‌خورند و تصویر‌سازی می‌کنند. این شاعر به راحتی خود را از قید و بند اندیشه و ساختارگرایی کلاسیک رها می‌کند و به محض این که به سراغ نوسرایی می‌آید دیگرگون می‌اندیشد و دیگرگون عمل می‌کند و این شاید بدان سبب است که او در ساختار شعر کلاسیکش نیز گهگاه این گونه برخورد می‌کند برای مثال در غزل « و در بوم دیدم زنی قد کشید» که زیباترین غزل این مجموعه است همین گونه عمل کرده است. او حتّی در غزل هم می‌تواند «نو» و گاهی «فرانو» بیندیشد و ببیند.

باش تا صبح دولتش بدمد 

                       کاین هنوز از نتایج سحر است

               محمد مستقیمی«راهی»

               تیرماه    1384

از حاشیه تا متن

از حاشیه تا متن

تجربه‌ی دو سال داوری در جشنواره‌ی استانی شعر دفاع مقدس، مرا بر آن داشت تا تحلیلی بر کیفیت اشعار این دو جشنواره بنگارم باشد که رهگشای شاعران جوان باشد تا در خلق آثار خویش به کار بندند.

در یک مقایسه‌ی اجمالی در اشعار این دو جشنواره در می‌یابیم با آن که از نظر کمی آمار جشنواره‌ی امسال پایین تر است اما از نظر کیفی تا حدی برتر به نظر می‌رسد البته این برتری تنها در شعر فلسطین دیده می‌شود و در دو موضوع دیگر یعنی دفاع مقدس و عاشورایی تحول چشم‌گیری نمایان نیست و در این راستا با نگاهی دقیق‌تر درمی‌یابیم که علت برمی‌گردد به جایگاه شاعر در انگیزه‌های این سه موضوع. به نظر می‌رسد شاعران امروز در فضای دو موضوع دفاع مقدس و عاشورا در حاشیه قرار دارند و آشنایی آنان با این دو، تنها آشنایی با ادبیات گذشتگان و به ویژه با ادبیات دهه‌ی 60 بوده و تنها با تقلیدی صوری از آن‌ها به سرودن نشسته‌اند. شاعر خود را در متن این دو حادثه‌ی تاریخی نمی‌بیند که به احساسی برسد و از آن احساس پلی بزند به پدیده‌های امروزین و با کشفی تازه به سرایش بپردازد. مضامین گذشتگان را زیر و رو می‌کند و بیشتر با نام پدیده‌های تکراری چون سنگ ، پلاک ، چفیه ، مهر و تسبیح که معمولاً در جایگاه ردیف در شعر کلاسیک قرار گرفته و با همنشینی قوافی که آن‌ها هم چندان بدیع نیستند به مضامینی کلیشه‌ای می‌رسد حتی در این راستا نمی‌کوشد از دریچه‌ای تازه نیز به‌این همنشینی‌ها بنگرد.

این تکرار نخ‌نما شده بیشتر در آثار کلاسیک مشهود است . در قالب‌های نو گهگاهی به بدعت‌هایی زیبا برمی‌خوریم که البته ویژگی قالب‌های کلاسیک بیشترین عامل در این تکرار ها هستند اما عامل اصلی در هر دو قالب کلاسیک و نو همان در حاشیه قرار داشتن شاعر است زیرا در موضوع فلسطین که شاعر امروز در متن آن قرار دارد این آفت کم‌تر دیده می‌شود چرا که شاعر در این زمینه ابتدا به احساس می‌رسد و پس از آن به فضای خیال رفته با کشفی تازه می‌سراید .

بهتر آن است که در دو موضوع دفاع مقدس و عاشورا هم شاعران ما دست از آگاهی های افواهی بردارند و به متن تاریخ این دو حادثه بروند، خوشبختانه برای هر دو موضوع منابع بسیاری وجود دارد تاریخ عاشورا و حوادث دفاع مقدس که به قالب‌های گوناگون نگاشته شده و با مطالعه‌ی هر یک از این آثار شاعران جوان می‌توانند خویشتن را در متن آن بگذارند ، درست همان گونه که در متن حوادث فلسطین هستند، آنوقت خواهیم دید که همان زیبایی‌ها و بدعت‌هایی که در شعر فلسطین دیده می‌شود در دو مورد دیگر هم ظاهر خواهد شد.

محمّد مستقیمی (راهی)       

مهرماه 1387