نگاهی گذرا به شعر رضازاده
محمّد مستقیمی(راهی)
من بنا ندارم از من بیرونی شاعر سخن بگویم چرا که من بیرونی با من درونی بسیار متفاوت است . ما با دفتری از شعر او روبرو هستیم که حاصل کندوکاوهای من درونی اوست.
با یک نگاه اجمالی به شعر پارسی میتوان دریافت که شاعران از دیرباز تا کنون چگونه عمل کردهاند و در چه فضاهایی به سخن درآمدهاند که هر فضا ویژگیهای خود را دارد و به طور کلی به چهار فضا تقسیم میشود:
1-فضای واقعی: که سخن گفتن در این فضا کار هنرمندان نیست و در شعر پارسی کسانی را که در این فضا به سخن درآمدهاند ناظم مینامیم. نظم، کلام ساده یا کلام حکیمانهایست که تنها موزون شدهاست و این نوع کلام تنها میتواند در شعر کلاسیک و نهایتاً در شعر نیمایی شکل بگیرد.
2-فضای احساس: احساس شاعر بر اثر انگیزهای از فضای واقعیت برانگیخته میشود اگر شاعر قبل از انتخاب پدیدهای منطبق بر احساس خود به خیال برود و در همین حالت به سخن درآید کلامش هرچند ممکن است پر از احساس باشد اما انتقال این احساس که عریان فریاد میشود تنها به خوانندگانیاست که با او در احساس و اندیشه و جهان بینی در یک رده قرار دارند که چنین انطباقی تقریباً غیرممکن است در نتیجه سخن او به یک بیانیه تبدیل میشود.
3-فضای خیال: شاعر احساس برانگیخته شده خود را بر پدیدهای از دنیای واقعیت منطبق میکند و با نگاه حاصل از همان احساس بدان مینگرد و همین نگاه است که او را به آفرینش میرساند از این به بعد دیگر توصیف تصویری است که در خیال او شکل گرفتهاست. هنرمند خارج از این فضا سخن نمیگوید ، نقاشی نمیکند ، به سراغ نتها نمیرود و... اگر ترسیم تصویر آفریده شده در فضای خیال با واژگان تجسم یابد شعر متولد میشود.
4-فضای تأویل: شاعر پس از توصیف فضای خیال و تصویر آفریدهی خویش، مانند یک فیلسوف به تجزیه و تحلیل آن مینشیند و پس از انتخاب یک تأویل از آن به تفسیر آن میپردازد. این اتفاق در شعر قدما به وفور دیده میشود. شاعر شعرش را محدود میکند به یک یک تفسیر و اجازه تأویلها و تفسیرهای دیگر را از خوانندگان خود سلب میکند.
ما با کلامی که در نوع اول است کاری نداریم چرا که نه از نظر بسامدی قابل توجّه است و نه با شعر اشتباه میشود. امّا سه نوع دیگر که همهی اشعار ما ملقمهایست از هر سه نوع مورد توجّه ماست. در آثار همهی شاعران فارسی زبان، هر سه نوع وجود دارد. بسامد آنها در این آثار متفاوت و بزرگی و کوچکی شاعران هم بسته به همین بسامد است.
ما سخن گفتن در هر فضایی را جز فضای سوم یعنی فضای خیال آفت مینامیم و با این دیدگاه به دفتر پیش رویمان مینگریم:
از آنجا که از کلّیگویی پرهیز دارم، تنها به جزییات شعر رضازاده میپردازم و قضاوت را به خوانندگان میسپارم و اگر در متن با واژگان ارزشی خوب و بد و... روبرو میشوید – گرچه تا حد امکان از آنها پرهیز میکنم- تنها انطباق آن یا عدم انطباق آن با دیدگاه بالاست.
رضازاده تقریباً تمام قالبهای رایج شعر امروز را تجربه کردهاست امّا به نظر میرسد دغدغهی اصلی او شعر سپید است. شعر های کلاسیک او بیشتر در قالبهای رباعی و غزل و گاهی هم چارپاره است که انگار از میان آنها رباعی را بیشتر میپسندد. بهتر است ابتدا به آفتهای فراگیر شعر پارسی که دست از سر او هم برنداشته و ناگزیر بودهاست بپردازیم و علت آنها را روشن کنیم تا بهتر بتوانیم گلهای دستچین شده را ببوییم:
الفت با پدیدهها یا ساختارهایی در زبان
این برخورد معمولاً شاعر را به تکرار میرساند . در شعر رضازاده شاید تنها یک ساختار زبانی است که جلوه میکند و آن هم تصاویری پارادوکسی است گرچه به نظر میرسد هیچ تعمدّی در این کاربردها ندارد و گاهی آنقدر ظریف و زیبا اتفاق افتاده که ممکن است خود شاعر هم متوجّه آن نباشد و این نیست مگر آن که نتیجه بگیریم که این الفت آنقدر در او ریشه دواندهاست که در نگاه او در عالم خیال تأثیر گذاشتهاست . یک نگاه پارادوکسی به پدیدهها :
...دزدید و دو چشم بستهی ما را بست
...با ندبه خندههای ما مست بیا...
...با آنکه نگاه کند شمشیری تو...
...تو ماه شب سیاه بیمهتابم...
...بالههای معصومش
کبیرهها را از خود سرزدهاند و...
ببینید پارادوکسها در نگاه اوست. همه ی آنها به گونهایست که در نگاه اوّل دیده نمیشوند و بسامد آن هم شاید همین چند تا باشد که با یک تیزبینی جلوه کردهاست. اگر عنوان این مطلب را یک آفت در شعر دیگران به حساب آوریم در شعر رضازاده نه تنها آفت نیست بلکه تأثیر یک علاقه است از جهان خودآگاه در نگاه ناخودآگاه که خود آفت زداست نه آفت.
تناسبهای تصنعی
با سبزی خواهشت همآهنگ شدم / با سرخی نفس خویش در جنگ شدم
بیرنگ و رها پریدم از خاک سیاه / با آبی آسمانیت رنگ شدم
تو ابراهیمی ، اسماعیلت من / موسایی، سرگشتگی نیلت من
خنجر بردار! این من و این تو و عشق / قابیلم تو، سینهی هابیلت من
این دو رباعی اگرچه در ظاهر تصاویری را ترسیم میکند امّا اتّفاقی است که در خودآگاه شاعر رخ داده است. شاعر با واژهها و اطّلاعات خود درگیر است در رباعی اوّل رنگها هستند که تصویر آفرینند آن هم نه ماهییّت رنگها بلکه واژهها و نامهای آنها. درست است که خواهش و نفس و خاک و مخاطب خود را رنگآمیزی میکند امّا هیچ یک از این پدیدهها در خیال او شکل نمیگیرند و در نتیجه به دنیای خیال مخاطب هم نمیآیند و تصویری از این ترکیبها خلق نمیشود. رباعی دوم هم از همین دست است اسطورههای جمع شده در این مجموعه چیزی جز واژگان نیستند خواننده حتّی نمیتواند رابطه بین ابراهیم و اسماعیل را با موسی و نیل و با هابیل و قابیل درک کند تا چه رسد به این که تصویری از آنها در خیال آورد و با ارتباط آنها به یک احساس برسد. این آفت که بیش از همه گریبانگیر کلاسیکسرایان است خوشبختانه در شعر این شاعر بسامد بالایی ندارد تا آنجا که به جرأت میتوان گفت محدود به همین دو مورد است البته در غزلها هم گهگاهی این گمان تقویت میشود که برخوردی اینگونه با واژهها دارد امّا تفاوتی مشهود است که اشاره به آن ضرورت دارد. در غزل که شاعر گاهی بناگزیر درگیر قافیهبندی میشود این آفت بیشتر خودنمایی میکند و آسیب میزند. در این مجموعه غزلی با زبان محاوره دیده میشود با این مطلع:
با تو بودن خیلی خوبه امّا سخته / اینم از شانس من وارونه بخته
که در آن قافیههای: یک درخته، تخته، شلخته و سخته دیده میشود و قافیهبندی با وجود احساس یکدست شعر مخاطبآزار است. معمولاً شاعران در این نوع قافیهبندیها همان کاری را میکنند که رضازاده در دو رباعی بالا کردهاست یعنی ذهنشان با واژه درگیر میشود و با کمک اطلاعات تصاویری تصنعی میآفرینند که معمولاً خالی از احساس است چرا که اصولاً احساسی در کار نبوده که شاعر با انگیزه آن به فضای خیال برود امّا گاهی شاعران در همین قافیهبندیها عملکرد متفاوتی دارند درست مثل برخورد رضازاده در همین شعر. واژه برای نشستن در جایگاه قافیه به ذهن شاعر میآید ولی شاعر بی توجّه به نام به خود پدیده میاندیشد و پدیدهی ظاهر شده در خیال شاعر احساس را در او برمیانگیزد و پس از آن عملکرد خیال شاعر به همان گونه است که در روال طبیعی سرایش شعر انتظار میرود تنها تفاوت در این است که ذهن شاعر با یک تلقیح مصنوعی بارور شده است. قافیهبندیهای رضازاده در غزلها همه از این نوع باروری خیال است. غزلهای او چه آنها که به زبان محاوره است و چه آنها که به زبان نوشتار همه به جز یک غزل از این آفت آزردهاند. غزلی با این مطلع:
پشت قاب شیشهای نشستهای / هم نشستهای و هم شکستهای
این غزل نشان میدهد که او توانایی سرودن در این قالب پرآفت را دارد و بخوبی قادر است خیال شکل گرفته از ابتدای غزل را تا پایان حفظ کند و قافیهها هم نتوانند او را به بیراهه ببرند و ناخودآگاه او را بگسلند.
میوههای کال
اشعار محاورهای او که به نظر میرسد با الگوی ترانههای رایج در ادبیات امروز سروده شدهاند علاوه بر این آفت درگیر آفت مسری شعر ترانهسرایان نیز هست و آن به سخن آمدن زودهنگام شاعر است. اکثرترانههای امروز ما در فضای احساس سروده شدهاند و تنها فریاد عریان و موزون شدهی شاعرند بی آنکه حتّی گذر کوتاهی به دنیای خیال و آفرینش داشته باشند. این نقیصه از یک ناشناختگی نشأت گرفته است. ترانهسرایان با توجّه به این اصل که مخاطب ترانه عامّهی مردمند و شعر ترانه باید در سطح درک و فهم عموم باشد کلام خود را تا حد شعار تنزّل میدهند در حالی که تفاوت درک انسان از یک اثر هنری به ویژه شعر مربوط میشود به نحوهی تأویل افراد نسبت به آن. یک شعر به تعداد واژگانش مجرای عبور از متن به بیرون متن را داراست مخاطبین بنا به درک و ذوق و حالات روحی روانی خویش مجرای این عبور را از میان واژگان شعر برمیگزینند و به آنچه که میخواهند میرسند اگر شاعر کلام خود را تا حد شعار تنزّل دهد دیگر نیازی به درک نیست کلام همان را فریاد میکند که شنیده میشود این است که فریاد ترانهسرا تنها به دل شنوندهای مینشیند که احساسی دقیقاً منطبق بر احساس شاعر دارد فریادی که از هر صاحب احساسی میتواند شنیده شود. عبارت «دوستت دارم» را هر عاشقی میتواند بگوید و فرقی نمیکند که موزون باشد یا نباشد، با موسیقی همراه شود یا نشود، اگر دوست داشتن را تصویر کردی و با رفتار به شنونده القا کردی شاعری و این اتّفاق در شعر و ترانه هیچ تفاوتی با هم ندارد. ترانه را اگر ویژگیهایی است تنها مربوط به هماهنگی آن با موسیقی یا روانی در زبان است که هیچ کدام ارتباطی به ماهیّت شعر ندارد.
میوههای کال چیده شدهی شعر رضازاده اغلب در همین فالب است که به گمان من گناه از او نیست چرا که بزرگان این عرصه هم حتّی ترانهسراین پرتوان قدیمی هم امروز گاهی چنینند و آثاری از این دست از آنان نیز میبینیم و شاید گناه هیچ کس نباشد زیرا آنجا که زر به درون میآید هنر بیرون میرود.
میوههای کال باغ رضا زاده بیشتر در همین قالب است و در اشعار سپیدش تنها یک مورد دیده میشود:
با شانههای خسته از همیشه / دستهایی پینه بسته از هر روز / عرقهایی سرشار از تابستان...
ارجاع
یک شعر بینقص به تعداد واژگانی که از زبان ناخودآگاه در فضای خیال در آن جاری است دریچههای نگرش برون متنی دارد که مخاطب بنا یر ویژگیهای خویش به سراغ آنها رفته از دریچهی خویش در آن مینگرد و با بازگشایی هر دریچه بقیهی واژگان مجازی و نماد ها از همان دیدگاه جلوهگر میشوند امّا گاهی شاعران را نگرانی دست نیافتن مخاطب به این عبور و یا انگیزهی پیامرسانی وادار میکند که واژگانی را از فضای احساس خود در متن بگنجاند که همیشه هم این واژگان زایدند و قابل حذف بیآن که کمترین لطمهای به ساختار زبان متن بزنند. این واژگان الحاقی یا گسترهی تأویل را تنگتر میکنند یا آن را محدود به یک نگرش میسازند که همان پیام شاعر است . متأسفانه این آفت گریبانگیر بزرگان و بنیانگذاران امروزین ما هم بوده و هست و در آثار این بزرگان به وفور دیده میشود. در شعر رضا زاده هم آنها را میتوان یافت امّا به ندرت و بسامد آنها انگشت شمار است که به همهی موارد اشاره میکنم:
واژگان «عشق و جوانی» در شعر
در کساد عشق / رایگان بردند...
واژهی «شهر» در شعر:
گاه خشکسالی زمینهای شاعر / و آسمانگرد آفتابی روزها...
ترکیب پارادوکسی «مردگان زنده» در شعر:
آی قبرستان! / سکوت تو...
واژهی «فردا» در شعر:
بیهوده / خود را به کوچههای روشن فردا نزن...
و عبارت «چقدر مرگ!» در شعر:
چقدر مرگ! / چقدر خاکستری!...
و از این دست هستند مفاهیم انتزاعی که گاهی از فضای احساس شاعر به فضای خیال میلغزند:
واژگان «بیریا و دردمند» در شعر:
پیچستان گردباد / صحرای بیریا...
و اینها بسامد بالایی در شعر رضازاده ندارند محدودند به همین موارد اشاره شده و جای بسی شگفتی برای من که چرا شاعری که توان به تصویر کشیدن مفاهیم انتزاعی را با خود همان پدیده دارد چرا همین چند مورد را حذف نکردهاست شاید فرصت ویرایش نداشته یا شاید اعتقادی به ویرایش پس از سرودن ندارد. توجّه کنید با مفاهیم انتزاعی چه میکند در شعر های:
«درخویش پوسیدن» را در شعر: «به گورستانم نمیبرند»
«درد» را در شعر: «دیگر از مصرف قرصها و نامهاشان»
«خاطره» را در شعر های: «سلامی به سردی دی» و « در ذهن درختهای این کوچه» که در آنها با خود خاطره به تصویر رسیدهاست
«تنهایی» را با تنهایی در شعرهای: «مشکلی نیست» و «به آن نشان که یک گنجشک برسیمهای سازت نمیخواند»
«گم شدن» را در شعری که نام کتاب را به ارمغان آوردهاست
و بالاخره «تلاش بیهوده» را در شعر: «چقدر شبیه گنجشکانی»
چند مورد از موارد بالا پدیده انتخابی برای شکلگیری در فضای خیال و کشف شاعرانه خود همان پدیدهی غیر مادی است که با رفتارها به تصویر درآمده است و این نشان میدهد که شاعر در لحظه سرودن غرق در فضای خیال است و خودآگاه کمتر مزاحمتی برایش ایجاد میکند.
بدعتهای او در همین چند مورد به پایان نمییابد:
او با گلایه از ایستایی درختان به شعر حرکت میبخشد:
رود را / گناهی از رفتن نیست...
رنگآمیزی برای عینیّت بخشیدن:
...و او که / شکمش / گرسنهی یک رودهی راست بود...
این همانی در خور توجّه:
از روزگار فرفره و بادبادک / آرزویم / دقصیدن مویم در باد بودهاست...
شکلگیری تصویر در ساختار مقایسه:
دندونات سپیدن / درس مث...
زندگی در یک فصل:
یک پسر با شالگردن بلند / یک مرد با شالگردن سیاه...
استفاده از امکانات زحافها در وزن رباعی که در اکثر آنها می توان دید و تصرّفی در تقطیع سپید رباعی که اذعان خواهی داشت که تشنهی این تقطیع است:
میگرید
با چشمانش باران هم-
مینالد
با ترنمش یاران هم میخوابند و
به خاک غم میغلتد
الماس نگاه چشم بیداران هم
ساختار کنایه در فضای واژگانی تصویر ، بی هیچ تصنعی:
باران میآید / و کفشهایش که مال او نیستند /... / و برایشان / هرچند کمخشک / سر پناهی دست و پا کند...
حسآمیزی متفاوت:
سلامی به سردی دی / و سردی دستهایم /... /تاریک روشنای صدای کلاغان...
و از این دست بسیار میتوان یافت که در این مجال نمیگنجد.
گفتم با من بیرونی شاعر کاری ندارم. بارها از دوستانی شنیدهام که: من عاشق فلان شاعر بودم قبل از ملاقات با او و از چشمم افتاد وقتی او را دیدم . اشتباه نشود در شعر شاعر با من درونی او روبرو هستیم و معمولاً تفاوت بسیاری بین دو من انسانها وجود دارد ولی در مورد رضازاده باید بگویم که رفتار او در بیرون و درون چندان تفاوتی ندارد!
محمّد مستقیمی(راهی)
اردیبهشت 1387