ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نقد دو شعر از عباس قبادی:
1.....
در ظلمت صریح شبی مغرور
دهلیزهای آشفته ی ذهنم را
پابرهنه
از پی خاطره ای مخدوش می دوم
تا نیمه ی گمشده ام را
در گرگ و میش موهایت
بیابم
ردی دور
از لوند شور دامنت
مشام حافظه ام را می آکند
پیشانیم می سوزد از
کوبش بی مدارای خون بر شقیقه ها
چشمانم گر می گیرند
وصراحت رعشه ی دستانم
از سماجت تلخی جغدی است
که بر بام خانه ی من ناله می کند.
اگر دو واژهی لغزیده از فضای احساس را از شعر حذف کنیم شعر بینقص میشود. این دو واژه عبارتند از : «ذهن» و «موهایم» که هر دو هم در جایگاه مضافالیه هستند و حذفشان هیچ لطمهای به ساختار جمله نمیزند واژههای لغزشی در شعر همیشه اینگونهاند در جایگاه ارکان اصلی جمله نیستند یا وابستههای گروه اسمی اند یا در جایگاه قید و همه قابل حذف. با حذف این دو واژه دیگر شعر عینیت خود را پیدا میکند و همهی عناصر آن شکل میگیرند. یک شعر خوب!
2.........
بی اعتباری این جهان تلخ
بر مدار طنابهای آویخته
تاب می خورد
تا به جای عقربه های سرد
دیوارهای ترک خورده
دور سرم بچرخند
آه به من بگویید
این دشنه از چه روی
صورتم را سلاخی میکند.
شعر با واژههای بیاعتباری و تلخ که از فضای احساسند آغاز میشود که نیازی به آنها نیست. آغاز سخن از فضای احساس آفتی است که گریبانگیر اکثر شاعران است.البته به نظر میرسد حضور ناگهانی عقربهها بی هیچ تداعی اتفاق افتاده گرچه میتوان «مدار» را عامل این تداعی دانست و بعد هم استعاره «دشنه» که از همین عقربهها متولد شدهاست. استعارههای جزئی در شعر اگر بر قراین استعارهی کل نباشند این اشکال را ایجاد میکنند که ذهن خواننده را درگیر کرده از فضای تأویل دور میسازند.
محمد مستقیمی، راهی