خارزار
روزی که مزرعه به خدا واگذار شد
گابریل کدخدا شد و انباردار شد
مایکل امیر کاشت نه، داشت نه، برداشت شد فقط
دست خسیس ابر خدا آبیار شد
جز آذرخش شوم در انبان نداشت ابر
آتش به اختیار شد، آتشبیار شد
بر دشت خیمه زد ملکالموت داسدار
داس درود برزگران برکنار شد
گاوآهنی که همت سبزش بلند بود
در گوشه زنگ خورد و به نکبت دچار شد
گاوآهن و وجینکن و فرغون و داس و بیل
از دست رفت و دست دعا کشتکار شد
آن گاو شخمزن که به آخور رسیده بود
فربه شد و عقیم شد و باردار شد
پاییز چهار فصل چنان خیمه زد که باغ
خشکید و هر درخت تنومند دار شد
بذر و نشا نبود، نه کشت و نه آیشی
دیگر نبود مزرعه چون خارزار شد
محمد مستقیمی، راهی
گنداب
جای پای رفتنت
چنان عمیق شد
که خندقی گرداگرد قلعهیِ من حفر کرد
پس از تو
آسمان
بارید
بارید
بارید
خندق
تالاب
مرداب
گنداب
این گنداب هنوز
بوی تو را دارد
محمد مستقیمی، راهی
نوبرانه
سالها پیش از این
چیدم
درشتترین نوبرانه را
از تنها درخت گلابی روستا
در باغمان
و پیشکش کردم به تو
سر کوچهباغ، در کنار آبگیر
دیدگان نوجوانیت
چنان برقی زد
که روستا را روشن کرد
***
چهل سال است
پیشکش میکند به من
گلابی نوبرانه را
درخت پیر
و نمیداند
سر کوچه باغ، در کنار آبگیر
پیشکش میکنم به اولین دخترکی
که از راه میرسد
محمد مستقیمی، راهی
در تولد هلیا اولین نوهام
عزیزم، دخترم، هلیای نازم
تو هستی آخرین راز نیازم
تو هستی دختر دلبند خورشید
تویی زیباترین لبخند خورشید
تو با لبخند خود اعجاز کردی
دری تازه به رویم باز کردی
تو هستی مثل گلهای بهاره
و در من یک سرآغاز دوباره
تو شعر تازه گفتی در بهاران
تو با گلها شکفتی در بهاران
برای من گل امید هستی
تو هلیا دختر خورشید هستی
تو هستی ارمغان عشق در من
دمیدی جانِ جانِ عشق در من
تولّد، اتّفاق خوب بودن
شکوفا همزمان شد در تو و من
به هیجده ماه فروردین چه سالی
نود با چار تقویم جلالی
بخند و عشق را در من رها کن
به لبخندی مرا «بابا» صدا کن
عزیزم، دخترم، هلیا، عزیزم
بگو بابا! بگو بابا! عزیزم
محمد مستقیمی، راهی
چشم بد
نه دست به جوف جیفه داری راهی!
نه کار به بند لیفه داری راهی!
بد جور خلاف میزنی هی نکند!
چشم بد با خلیفه داری راهی!